در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

رمان های عاشقانه و زیبا

پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

از لحظه ای که یلدا بهم گفت باردارم چون علائمش رو دارم دیگه به کل هوایی شده بودم.دلم‌میخواست از فردا صبح برم شهر واسش لباس و چیزای خوشگل و عروسک و گیر مو بخرم….وای خدا! حتی تصورشم قشنگ بود!

کاش حتی اگه دختر باشه به ایمان بره….مثل اون ملوس باشه….

عکس و تصویر #هنر_عکاسی

اون چنان ذوق و شوق داشتم که واسه اومدن ایمان دل تو دلم نبود.میخواستم بهش این خبر خوبو بدم…بگم که باردارم …

یلدا آرنجشو زد به پهلوم و گفت:

-الووو…کجا تشریف داری!؟ یکمم با ما باش شما…

 

از فکر بیرون اومدم.دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم:

-وای یعنی واقعنی من حامله ام!؟

خندید و گفت:

-مثل اینکه خیلی خوشت میادااا…

  • ۱
  • ۰

رمان عروس استاد

اون یه زن بود که زیر آرمین داشت ناله می کرد؟
چشمام و باز و بسته کردم. اصلا این آرمینه؟مگه مریض نبود؟
قدرت تجزیه ی صحنه ی مقابلم و ندارم.
دختری برهنه دراز کشیده روی میز ناهار خوری و آرمینی که داره…
با حماقت فکر کردم شاید آرمین نباشه اما صدا، صدای خودش بود. گوشام و گرفتم تا صداشون و نشنوم. یک قدم به عقب برداشتم که محکم به در خوردم.

رمان



از صدای در سر آرمین به شدت برگشت و با دیدن من رنگ از رخش پرید.
با نفرت نگاهش کردم و گفتم
_تو آدمی نیستی که لایق عشق دختری باشی. تو دلم چالت کردم،همین الان تو دلم چالت کردم.
نگاهم به دختره افتاد و تازه فهمیدم کیه! ستاره…. خوب معلومه وقتی دیشب ناکامش گذاشتم امروز میاد سراغ ستاره… به همین راحتی!

  • ۱
  • ۰

رمان استاد خلاف کار

قسمتی از رمان:

رمانهای استاد و دانشجو

چند تقه به در کلاس زدم و وارد شدم.
با ورودم همه ی نگاه ها به سمتم برگشت و رشته ی کلام استاد از دستش در رفت.
فوری شروع به آنالیز صورتش کردم.
چشمای سبز،صورت شش تیغ… خودش بود.امیر کیان فرهمند.

عکس و تصویر #عکس_نوشته_عاشقانه

خیلی سریع دست و پام و جمع کردم و در غالب یه دانشجوی سال اولی فرو رفتم و گفتم
_می تونم بشینم؟
می دونست قراره امروز یه دانشجوی انتقالی داشته باشه برای همین پرسید :
_لیلا سماوات؟
سری تکون دادم که گفت

  • ۱
  • ۰

رمان سگ هوس باز من داستان واقعی که می توانید قسمتی از این را مشاهده کنید

قسمتی از رمان:
آرایش کردم باز هم چشمامو بیشتر ماریا برام ریمل و خط چشم کشید رژ لب هم زدم میکسش کردم رو لبام 
آماده شدم ...ماریا برام زنگ زد آژانس 

عکس و تصویر زنی که با یک کتاب ، شعر ، آهنگ یا حتی یک فنجان قهوه حالش ...
تابلوی نقاشی که به تازگی تمومش کرده بودم رو به عنوان کادو بردم و هنرمو به جذاب چشم مشکی هدیه بدم 
تابلو تصویری از کوهستان بود با دریاچه و با یه آهو وبچه اش که پای دریاچه بودن این یکی از بهترین آثارم بود  رضا هم کلی مخالفت کرد تابلو رو نبرم .اما ارزش پارسا برام بیشتر از  این تابلو بود اون خیلی بهم کمک کرد هر چند معامله ای باهام کرد و باعث شادی خانوادم شد این کفایت می‌کنه 
آدرس رو برام فرستاده بود گوشیمو هنوز کسی ندیده بود 
۴۵ دقیقه طول کشید به مقصد رسیدم 

  • ۱
  • ۰

دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم با این رفتارت یعنی باهام قهری 
نگام کرد وگفت :
-تو سرم داد زدی 
لب تر کردم وگفتم :
-باشه معذرت میخوام
-اما ...رمان سلبریتی
نذاشتم ادامه بده. وسریع گفتم :
-اما نداره ... خوب میدونی که قهر کنی باهام بد اخلاق تر میشم 
کتاباشو هل داد گوشه ی تخت دراز کشید رو تخت و پشت کرد بهم  وگفت :
-برو بیرون خوابم میاد 
با کلافگی زیادی دست به موهام بردم و عصبی گفتم :
-قهری دیگه ؟
-حالا تو این جوری فکر کن 
-رُز داری با این رفتارت اذیتم میکنی  حواست هست ؟
-نه اذیت نمیکنم من خستمه خوابم میاد همین 
- باشه پس راحت بگیر بخواب 
هیچی نگفت که ادامه دادم :

  • ۱
  • ۰

دانلود رمان درخیابان دوبلین 

کجا ؟
اسبو که دیگه نفهمیدم کی آورد دستمو گرفت منو سمت اسب  برد عین یه دختر بچه بلندم کرد سوار اسب شدم ، خودشم اومد سوار شد  وبا خنده رو به خانواده ام گفت :
-داوود هستن ، از بودن با شما امشب معذورم 
سهراب چشمکی زد وگفت :
-ارباب اینه رسم مهمون داری ؟
دست اهورا دور کمرم بود 

در خیابان دوبلین
با لبخند گفت :
-میرم با خانومم ماه عسل 
از حرفش گونه هام  رنگ با ختن وسرمو انداختم 
گیسو با ذوق گفت :
-چشمت روشن ارباب 
کمند هم ظرف زغال دستش بود اسفند دود میداد وگفت :
-الهی چشم بد به در داداش ، مبارکه 
-اهورا با تشکر وخداحافظی از همه آروم گفت :

  • ۱
  • ۰

دانلو رمان میلیاردر کثیف اهورا اینجا چقد تغیر کرده ؟محشره 
اهورا سمت میزی که روش رومیزی حریری پهن بود دوربین فیلم برداری رو برداشت وگفت:
- ازت فیلم بگیرم 
دوربین روشن کرد وشروع کرد فیلم گرفتن 
من میخندیدم  دور خودم میچرخیدم. اون فیلم میگرفت .....
چرخیدم سمتش دیدم آهنگ ملایمی  پخش کرد ودوربین سمتم گرفت وگفت :
-برقص ازت فیلم بگیرم 
ایستاده بودم جلوش وگفتم :
-بلد نیستم 
-الکی میگی....... برقص دیگه 
با خنده گفتم :
-بلد نیستم این یه قلمو 

  • ۱
  • ۰

سمت کابینت ها دوید دست پاچه بود در حال باز کردن گفت :
-کجاست جعبه ی کمک های اولیه ؟
نگاهش مضطرب وپریشون بود که با گریه گفتم :
-اون یکی ...
سریع باز کرد وجعبه رو دید سریع آورد و با هرمکافاتی بود دستمو باند پیچی و پانسمان کرد خونش بند نمی اومد 
دستمو محکم گرفته بودم وقتی برام پتادین ریخت ناخود آگاه از شدت سوزش ودرد 
با گریه نگاهش کرد و گفتم :
-آخ...نکن. 
نگام کرد با گریه گفتم :
-خونش بند نمیاد 
-باید بخیه بخوره 
تمام نگاهم به چشمای عاشقش بود و با گریه گفتم :
-میترسم 
خم شد گونمو بوسید وگفت :
-ترس نداره عزیز دلم بیحسی میزنه 
نگاش کردم که باز چند گاز استریل دیگه پیچید دور انگشتام وگفت :
-بپوش بریم رمان چشمات سگ داره
سمت سرویس ته سالن رفتیم 
دستاشو شست  وکمک کرد ودست دیگمو شست  آب زد تو صورتم به آرومی و اشکامو شست  با حوله خشک کرد و گفت :
-تا زخم دستت خوب بشه چند روزی مراقب باش گلم زیر آب نزنی 

  • ۱
  • ۰

نوع رمان : رمان عاشقانه – قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر نویسنده رمان : فاطمه همایون

چکیده ای از رمان :

سلام خانم دکترجونم چطوری؟ دلارام الان وقت شوخی کردنه؟

-مگه من چی گفتم؟ بیخیال بحث کردن بادلارام شدم اون همیشه یه جواب تو آستینش داره که بگه سالمه ورشته پزشکی درس میخونم

خیلی به دکترشدن علاقه دارم ۲۰من رهایزادان پناه هستم ولی خانوادم نمیزارن که من کارکنم چون میگن ماکه پول داریم توکارمیکنی که چی بشه؟

  • ۱
  • ۰

خلاصه ی از  رمان:صدای جیرینگ شکستن استکان و نعلبکی آمد . قلبم از جا کنده شد.هر وقت منتظر خواستگاری بودیم مامان همین طور می شد.حالتش تغییر می کرد. دست هایش می لرزید . عصبی می شد و من می فهمیدم هوا پَس است.در اتاق را باز کردم و به آشپزخانه دویدم.

قسمتی از رمان:
– چی شده؟ 

با حرص نگاهم کرد. بعد دولا شد خرده شیشه ها را جمع کند. دستش را گرفتم. 

– با دست؟ صبر کنین جارو و خاک انداز بیارم. 

سربلند کرد. از چشم های مهربان عمیقش آتش می باری.