در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

رمان های عاشقانه و زیبا

پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

رمان تقاص نوشته اثری جنجالی و باور نکردنی از هما پور اصفهانی که با قلم محصور کننده خود این بار دروازه خیال و واقعیتی زیبا را به تصویر کشیده است که در مورد یک عشق آتیشن خفته در خاکستر هست خیلی زیباست پیشنهاد میکنم ببینید

 قسمتی از اواسط  رمان :

بردارم یه دفه گرمی تن برهنشو رو کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد دست خودم نبود یه دفه لرز خفیفی منو گرفت که  حس کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند  صورتش تو گودی گردنم و با لختی تنش که اولین بار بود دچارش میشدم حالم دگرگون کرد گرمی نفسهاش حالمو خراب کرد یه طوری شدم اما .... آروم تو گوشم زمزمه کرد :
- عزیزم اجازه میدی؟ 
صورتش تو گودی گردنم با تری لباش گردنمو به بازی گرفته بود و دستاش سینه های برهمنمو که واقعا داشت نفسمو بند می ارود 
نفس نفس میزد دیگه من  .....

رمان شام مهتاب
نمی دونستم چی بگم دستم دجرو دستاش گذاشتم که سینه هامو گرفته بود و با صدایی لرزون گفتم :
- بذار بعدا یه چیزی بخورم 
- ترسیدی عشقم؟
بازم ترسیده بودم  آب دهنمو قورت دادم و گفتم :

  • ۱
  • ۰

رمان شام مهتابی اثری فاخر از هما پور اصفهانی که با رمان های ناب خود ذهن مخاطبان زیادی را تسخیر کرده اینبار دست به قلم برده و اصری جاودان دیگر به نام شام مهتاب را خلق نموده است این اثر در مورد دختری هست که طغم شکست عشقی را چشیده و روحیه سرکش تنیده شده انتقام هست ...

با سر و صدایی که از بیرون میومد به زور چشمام رو باز کردم.
آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرش های ابریشمی پهن شده بود.
از تخت خواب بزرگ یک نفر و نیمه ام، پایین اومدم.

عکس و تصویر
و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم.

با دیدن تابلوی قشنگم که به دیوار بالای تخت بود لبخندی زدم و سلام نظامی دادم.
کار هر روزم بود.

  • ۱
  • ۰

رمان مهر بی آبرویی

رمان مهر بی آبرویی رمان زیبا و جذاب یک دختر هست داستان رمان سرگذشت یه دختر معمولی با یه زندگیه معمولیه که قراره با پسر داییش ازدواج کنه اما ناخواسته و ندونسته رسوای شهر و محلمیشه. مُهر بی آبرویی رو پیشونیش میزارن و…

قسمت های ابتدایی رمان:

حرف استاد که تموم شد.مثل برق گرفته ها ،خشکم زد . باورم نمیشد، چی شنیده بودم.اما وقتی صدای خنده ی بچه ها بلند شد، به خودم اومدم.سارا با خنده روی جزوه هام نوشت : وای عسل...حمدت رو خوندم ...اون پسره غوله.!!
استاد بی هیچ حرفی ، کیفشو برداشت و از کلاس بیرون زد که با حرص دنبالش دویدم و گفتم: استاد...استاد ، تو رو خدا یه لحظه فقط...عکس و تصویر
استاد صالحی ایستاد.خودمو بهش رسوندم و با عجز در مقابل لبخند روی لبش،که داشت مغزمو منفجر میکرد،گفتم: استاد...این چه پیشنهادیه، آخه...چرا ؟!...فرق من با بقیه چیه مگه؟ چرا بقیه میتونن یه پروژه تحقیقی ارائه بدن و من باید اون پسره ی گند دماغ رو اصلاح کنم؟!
استاد صالحی با همون لبخندی که داشت حرصمو بیشتر میکرد ، نگام کرد و گفت:فرق تو با بقیه همون بگو مگوهای وسط کلاستونه...باید باهم کنار بیایید...شما ترم آخر روانپزشکی هستی، اگه نتونی با این مشکلت با مردا کنار بیای ،فردا چطوری میخوای مطب بزنی؟! حتما میخوای سر در مطبت بنویسی ؛ روانپزشک مخصوص بانوان ؟!

  • ۱
  • ۰

رمان رقص عشق یک رمان عاشقانه با درون مایع نفرت که ترکیبی زیبا را در اثر ایجاده کرده را مشاهده خواهید کرد و ...

قسمت های از این رمان را با هم میخونیم

چشاشو تنگ کردوآروم ازلای دندوناش باخشم زمزمه کرد:
– تو اسمت شرابه؟
من داشتم خفه میشدم با دوتا دستام دستشو گرفته بودم با التماس که سرشو برد پاین تر صورتش تو گوشم تو گوشم با خشم زمزمه کرد :
– تو عرق سگی هم نیستی دختره ی احمق از زنابیزارم
داشتم خفه میشدم که به سرفه افتادم پشت سر هم چند بار/….