در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

رمان های عاشقانه و زیبا

پیوندهای روزانه
  • ۱
  • ۰

سمت کابینت ها دوید دست پاچه بود در حال باز کردن گفت :
-کجاست جعبه ی کمک های اولیه ؟
نگاهش مضطرب وپریشون بود که با گریه گفتم :
-اون یکی ...
سریع باز کرد وجعبه رو دید سریع آورد و با هرمکافاتی بود دستمو باند پیچی و پانسمان کرد خونش بند نمی اومد 
دستمو محکم گرفته بودم وقتی برام پتادین ریخت ناخود آگاه از شدت سوزش ودرد 
با گریه نگاهش کرد و گفتم :
-آخ...نکن. 
نگام کرد با گریه گفتم :
-خونش بند نمیاد 
-باید بخیه بخوره 
تمام نگاهم به چشمای عاشقش بود و با گریه گفتم :
-میترسم 
خم شد گونمو بوسید وگفت :
-ترس نداره عزیز دلم بیحسی میزنه 
نگاش کردم که باز چند گاز استریل دیگه پیچید دور انگشتام وگفت :
-بپوش بریم رمان چشمات سگ داره
سمت سرویس ته سالن رفتیم 
دستاشو شست  وکمک کرد ودست دیگمو شست  آب زد تو صورتم به آرومی و اشکامو شست  با حوله خشک کرد و گفت :
-تا زخم دستت خوب بشه چند روزی مراقب باش گلم زیر آب نزنی 
هر کاری داشتی من خونه باشم بهم بگو عزیزم 
لبخند زدم چیزی نگفتم چه احساس شیرنی داره با محبت کردناش بهم منتقل میکرده وذره ذره به وجودم تزریق میکرد 
با بغض شدیدی گفتم :
-یوسف نگرانم ...
ومنو سمت اتاق هدایت کرد وگفت :
-الهی قربونت برم ترس نداره که ...
-دردم میاد میسوزه 
داخل اتاق شدیم ...وگفت :
-تحمل کن فدات شم 
سمت کمد رفت مانتویی در آورد مانتو رو تنم میکرد وگفت :
-آخه حواست کجا بود گلم ؟
با بغض گفتم :
-من هیچ کاری بلد نیستم 
-یاد میگیری عزیز من 
نگاش کردم در حال بستن دکمه های مانتو سرشو برداشت و نگام کرد وگفت :
-باید چند بار دیگه خودتو داغون کنی ؟
سرمو انداختم با گریه گفتم :
-خواستم واست آشپزی کنم خو
سرشو انداخت وباز مشغول بستن مابقی دکمه ها شد  وگفت :
-اگه قراره خودتو داغون کنی من نمیخوام ، تو از هر چیزی برام مهمتری 
اشاره به تخت کرد وگفت :
-بشین شلوار پات کنم 
نشستم و جلو پام زانو زد و .....شلوار پام کرد بلند شدم زیپ و دکمشو بست 
مقنعه سرم کرد وگفت بهتره راحتره منم یه دختر بچه ی حرف گوش کن اطاعت میکردم مقنعمو برام مرتب کرد با وسواس میون درد دستم لبخندی زدم چه لذتی داشت کنار مردی که این همه هواتو داره ...
خودشم سریع و تندلباس پوشید که تا خواست از در بره ببرون گفت :
-بریم 
من هنوز ایستاده بودم که گفتم :
-چادرم 
نگام کرد وگفت :
-نمیخواد میریم بیمارستان 
-من بلد نیستم بدون چادر باشم 
-با ماشین هستیم احــ...
میون حرفش پریدم و گفتم :
-میشه لطفا بهم بدی 
سمت کمد برگشت از رو آویز برداشت سرم کرد  ودستمو گرفت و از خونه زدیم بیرون درد دستم بد جور اذیتم میکرد ....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی