رمان تقاص نوشته اثری جنجالی و باور نکردنی از هما پور اصفهانی که با قلم محصور کننده خود این بار دروازه خیال و واقعیتی زیبا را به تصویر کشیده است که در مورد یک عشق آتیشن خفته در خاکستر هست خیلی زیباست پیشنهاد میکنم ببینید
قسمتی از اواسط رمان :
بردارم یه دفه گرمی تن برهنشو رو کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد دست خودم نبود یه دفه لرز خفیفی منو گرفت که حس کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند صورتش تو گودی گردنم و با لختی تنش که اولین بار بود دچارش میشدم حالم دگرگون کرد گرمی نفسهاش حالمو خراب کرد یه طوری شدم اما .... آروم تو گوشم زمزمه کرد :
- عزیزم اجازه میدی؟
صورتش تو گودی گردنم با تری لباش گردنمو به بازی گرفته بود و دستاش سینه های برهمنمو که واقعا داشت نفسمو بند می ارود
نفس نفس میزد دیگه من .....
نمی دونستم چی بگم دستم دجرو دستاش گذاشتم که سینه هامو گرفته بود و با صدایی لرزون گفتم :
- بذار بعدا یه چیزی بخورم
- ترسیدی عشقم؟
بازم ترسیده بودم آب دهنمو قورت دادم و گفتم :