رمان تقاص نوشته اثری جنجالی و باور نکردنی از هما پور اصفهانی که با قلم محصور کننده خود این بار دروازه خیال و واقعیتی زیبا را به تصویر کشیده است که در مورد یک عشق آتیشن خفته در خاکستر هست خیلی زیباست پیشنهاد میکنم ببینید
قسمتی از اواسط رمان :
بردارم یه دفه گرمی تن برهنشو رو کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد دست خودم نبود یه دفه لرز خفیفی منو گرفت که حس کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند صورتش تو گودی گردنم و با لختی تنش که اولین بار بود دچارش میشدم حالم دگرگون کرد گرمی نفسهاش حالمو خراب کرد یه طوری شدم اما .... آروم تو گوشم زمزمه کرد :
- عزیزم اجازه میدی؟
صورتش تو گودی گردنم با تری لباش گردنمو به بازی گرفته بود و دستاش سینه های برهمنمو که واقعا داشت نفسمو بند می ارود
نفس نفس میزد دیگه من .....
نمی دونستم چی بگم دستم دجرو دستاش گذاشتم که سینه هامو گرفته بود و با صدایی لرزون گفتم :
- بذار بعدا یه چیزی بخورم
- ترسیدی عشقم؟
بازم ترسیده بودم آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
- نترسم ؟
- نترس عزیزم اذیتت نمیکنم
- دست خودم نیست
- دلشوره داری ؟ درکت میکنم ..نمی تونم منتظرت بمونم تحمل ندارم
- بذار شام بخورم یکم ترسم بریزه ...بهم یکم فرصت بده عزیزم
عمیق زیر گردنمو بوسید و چیزی نگفت ... ازم جدا شد با سرعت و ترس شدیدی لباسامو پوشیدم اونم پوشید
..... یه ساعتی گذشت شام خوردیم ..من دست خودم نبود به سختی چند لقمه خوردم داشتم کم کم قالب تهی میکردم و اهورا منتظر شب زفافشه من دارم میمیرم از ترس
رفتم رو تخت دراز کشیدم که ... پشت کردم بهش و گفتم :
- ناراحت نمیشی من نمی تونم
صداشو شنیدم و گفت :
- ناراحت که میشم اما چاره چیه ...نمیخوام اذیتت کنم
- می ترسم دست خودم نیست
- با خنده گفت :
- ترس نداره زهره ناسلامتی خودت پزشکی طبیعیه ...
پشتم بهش بود هنوز که ادامه داد :
- نمی ذارم بهت سخت بگذره اذیتت نمیکنم ..نهایتا که چی باید بگذره دیگه
سکوت کردم دست خودم نبود که بغض کردم
دقایقی گذشت که احساس کردم از پشت بغلم کرد و کنارم دراز کشید
تو گوشم با صدای پر حرارتش گفت :
- خوبی ؟
صدام کمی بغض داشت و گفتم :
- خوبم
بغلش که بودم منو سمت خودش چرخوند و گفت :
- چرا اینقده رنگت پریده ؟داغی
سکوت کردم که پیشونیمو بوسید
با خنده و ذوق گفت :
- خوشحالم پیشمی زنمی
بغلش وبودم صورتمو تو برهنگی سینه ی ستبرش چسبوندم با خجالت گفتم :
- میترسم
خیلی سعی کرد صورتمو برداره اما من مقاومت کردم و بیشتر بهش چسبیدم و دوطرف بدنشو گرفته بودم روش بودم کلا ...
خیلی تقلا کرد با خنده گفت :
- نگام کن
با اخم گفتم :
- نکن خجالت میکشم
با خنده گفت :