در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

رمان های عاشقانه و زیبا

پیوندهای روزانه
  • ۱
  • ۰

رمان تقاص نوشته اثری جنجالی و باور نکردنی از هما پور اصفهانی که با قلم محصور کننده خود این بار دروازه خیال و واقعیتی زیبا را به تصویر کشیده است که در مورد یک عشق آتیشن خفته در خاکستر هست خیلی زیباست پیشنهاد میکنم ببینید

 قسمتی از اواسط  رمان :

بردارم یه دفه گرمی تن برهنشو رو کمرم حس کردم از پشت بغلم کرد دست خودم نبود یه دفه لرز خفیفی منو گرفت که  حس کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند  صورتش تو گودی گردنم و با لختی تنش که اولین بار بود دچارش میشدم حالم دگرگون کرد گرمی نفسهاش حالمو خراب کرد یه طوری شدم اما .... آروم تو گوشم زمزمه کرد :
- عزیزم اجازه میدی؟ 
صورتش تو گودی گردنم با تری لباش گردنمو به بازی گرفته بود و دستاش سینه های برهمنمو که واقعا داشت نفسمو بند می ارود 
نفس نفس میزد دیگه من  .....

رمان شام مهتاب
نمی دونستم چی بگم دستم دجرو دستاش گذاشتم که سینه هامو گرفته بود و با صدایی لرزون گفتم :
- بذار بعدا یه چیزی بخورم 
- ترسیدی عشقم؟
بازم ترسیده بودم  آب دهنمو قورت دادم و گفتم :


- نترسم ؟
- نترس عزیزم اذیتت نمیکنم 
- دست خودم نیست 
- دلشوره داری ؟ درکت میکنم ..نمی تونم منتظرت بمونم تحمل ندارم 
- بذار شام بخورم یکم ترسم بریزه ...بهم یکم فرصت بده عزیزم 
عمیق زیر گردنمو بوسید و چیزی نگفت ... ازم جدا شد با سرعت و ترس شدیدی لباسامو پوشیدم اونم پوشید 
..... یه ساعتی گذشت شام خوردیم ..من دست خودم نبود به سختی چند لقمه خوردم داشتم کم کم قالب تهی میکردم و اهورا منتظر شب زفافشه من دارم میمیرم از ترس 
رفتم رو تخت دراز کشیدم که ... پشت  کردم بهش و گفتم :
- ناراحت نمیشی من نمی تونم 
صداشو شنیدم  و گفت :
- ناراحت که میشم اما چاره چیه ...نمیخوام اذیتت کنم 
- می ترسم دست خودم نیست 
- با خنده گفت :
- ترس نداره زهره ناسلامتی خودت پزشکی طبیعیه ... 
پشتم بهش بود هنوز که ادامه داد :
- نمی ذارم بهت سخت بگذره اذیتت نمیکنم ..نهایتا که چی باید بگذره دیگه 
سکوت کردم دست خودم نبود که بغض کردم 
دقایقی گذشت که احساس کردم از پشت بغلم کرد و کنارم دراز کشید 
تو گوشم با صدای پر حرارتش گفت :
- خوبی ؟
صدام کمی بغض داشت و گفتم :
- خوبم 
بغلش که بودم منو سمت خودش چرخوند و گفت :
- چرا اینقده رنگت پریده ؟داغی
سکوت کردم که پیشونیمو بوسید 
با خنده و ذوق گفت :
- خوشحالم پیشمی زنمی 
بغلش وبودم صورتمو تو برهنگی سینه ی ستبرش چسبوندم با خجالت گفتم :
- میترسم 
خیلی سعی کرد صورتمو برداره اما من مقاومت کردم و بیشتر بهش چسبیدم و دوطرف بدنشو گرفته بودم روش بودم کلا ... 
خیلی تقلا کرد با خنده گفت :
- نگام کن 
با اخم گفتم :
- نکن خجالت میکشم 
با خنده گفت :

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی