در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

در بی ورک

رمان- دانلود رمان-رمان پی دی اف

رمان های عاشقانه و زیبا

پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان عاشقانه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم با این رفتارت یعنی باهام قهری 
نگام کرد وگفت :
-تو سرم داد زدی 
لب تر کردم وگفتم :
-باشه معذرت میخوام
-اما ...رمان سلبریتی
نذاشتم ادامه بده. وسریع گفتم :
-اما نداره ... خوب میدونی که قهر کنی باهام بد اخلاق تر میشم 
کتاباشو هل داد گوشه ی تخت دراز کشید رو تخت و پشت کرد بهم  وگفت :
-برو بیرون خوابم میاد 
با کلافگی زیادی دست به موهام بردم و عصبی گفتم :
-قهری دیگه ؟
-حالا تو این جوری فکر کن 
-رُز داری با این رفتارت اذیتم میکنی  حواست هست ؟
-نه اذیت نمیکنم من خستمه خوابم میاد همین 
- باشه پس راحت بگیر بخواب 
هیچی نگفت که ادامه دادم :

  • ۱
  • ۰

دانلود رمان درخیابان دوبلین 

کجا ؟
اسبو که دیگه نفهمیدم کی آورد دستمو گرفت منو سمت اسب  برد عین یه دختر بچه بلندم کرد سوار اسب شدم ، خودشم اومد سوار شد  وبا خنده رو به خانواده ام گفت :
-داوود هستن ، از بودن با شما امشب معذورم 
سهراب چشمکی زد وگفت :
-ارباب اینه رسم مهمون داری ؟
دست اهورا دور کمرم بود 

در خیابان دوبلین
با لبخند گفت :
-میرم با خانومم ماه عسل 
از حرفش گونه هام  رنگ با ختن وسرمو انداختم 
گیسو با ذوق گفت :
-چشمت روشن ارباب 
کمند هم ظرف زغال دستش بود اسفند دود میداد وگفت :
-الهی چشم بد به در داداش ، مبارکه 
-اهورا با تشکر وخداحافظی از همه آروم گفت :

  • ۱
  • ۰

سمت کابینت ها دوید دست پاچه بود در حال باز کردن گفت :
-کجاست جعبه ی کمک های اولیه ؟
نگاهش مضطرب وپریشون بود که با گریه گفتم :
-اون یکی ...
سریع باز کرد وجعبه رو دید سریع آورد و با هرمکافاتی بود دستمو باند پیچی و پانسمان کرد خونش بند نمی اومد 
دستمو محکم گرفته بودم وقتی برام پتادین ریخت ناخود آگاه از شدت سوزش ودرد 
با گریه نگاهش کرد و گفتم :
-آخ...نکن. 
نگام کرد با گریه گفتم :
-خونش بند نمیاد 
-باید بخیه بخوره 
تمام نگاهم به چشمای عاشقش بود و با گریه گفتم :
-میترسم 
خم شد گونمو بوسید وگفت :
-ترس نداره عزیز دلم بیحسی میزنه 
نگاش کردم که باز چند گاز استریل دیگه پیچید دور انگشتام وگفت :
-بپوش بریم رمان چشمات سگ داره
سمت سرویس ته سالن رفتیم 
دستاشو شست  وکمک کرد ودست دیگمو شست  آب زد تو صورتم به آرومی و اشکامو شست  با حوله خشک کرد و گفت :
-تا زخم دستت خوب بشه چند روزی مراقب باش گلم زیر آب نزنی 

  • ۱
  • ۰

رمان شام مهتابی اثری فاخر از هما پور اصفهانی که با رمان های ناب خود ذهن مخاطبان زیادی را تسخیر کرده اینبار دست به قلم برده و اصری جاودان دیگر به نام شام مهتاب را خلق نموده است این اثر در مورد دختری هست که طغم شکست عشقی را چشیده و روحیه سرکش تنیده شده انتقام هست ...

با سر و صدایی که از بیرون میومد به زور چشمام رو باز کردم.
آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرش های ابریشمی پهن شده بود.
از تخت خواب بزرگ یک نفر و نیمه ام، پایین اومدم.

عکس و تصویر
و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم.

با دیدن تابلوی قشنگم که به دیوار بالای تخت بود لبخندی زدم و سلام نظامی دادم.
کار هر روزم بود.